از درکه وارد شدم سیگارم دستم بود زورم آمد سلم کنم .همین طوری دنگم گرفتهبود قد باشم . ريیس فرهنگ که اجازه نشستن داد ، نگاهش لحظه ای روی دستممکثکرد و بعد چیزی را که می نوشت ، تمام کرد ومی خواست متوجه من بشود کهرونويس حکم را روی میزش گذاشته بودم . حرفی نزديم .رونويس را با کاغذهایضمیمه اش زيروروکرد و بعد غبغب انداخت و آرام و مثل خالی از عصبانیت گفت :جانداريم آقا . اين که نمی شه ! هر روز يه حکم می دند دست يکی می فرستنش «-».... سراغ من ... ديروز به آقای مدير کل