به اعتقاد بسياري از صاحب نظران از ميان همه مفاهيمي كه
متخصصان رفتار سازماني، مديريت و روانشناسان سازمان و صنعتي در موقعيت هاي
مختلف مورد مطالعه قرار داده اند، رضايت شغلي از مهمترين زمينه هاي پژوهشي
بوده است. اهميت رضايت شغلي از يك سو به دليل نقشي است كه در بهبود و
پيشرفت سازمان و نيز بهداشت و سلامت نيروي كار دارد
و از دگرسو، به علت آن است كه مفهوم رضايت شغلي علاوه بر تعاريف و مفهوم
پردازيهاي متعدد و گاه پيچيده، محل تلاقي و نيز سازه مشترك بسياري از حوزه
هاي علمي مانند روانشناسي، مديريت، جامعه شناسي و حتي اقتصاد و سياست بوده
است. به همين دليل ديدگاه ها و مفهوم سازيهاي (conceptualization) متعدد و
گاه متناقضي درباره آن شكل گرفته و توسعه يافته است. يكي از جديدترين
نظريه ها در اين باره متعلق به ترز (2000) است. ترز (Terez) در نظريه خود
تحت عنوان «جستجوي معنا در محيط كار» تلاش كرده است از ديدگاه روانشناختي
عواملي را كه مي تواند به محيط هاي كاري و سازماني معنا بخشيده و آنها را
مطلوب سازد شناخته و راه هاي عملي ساختن آنها را تبيين كند. مقاله حاضر سعي
دارد هر يك از اين عوامل را همراه با ديدگاه ساير صاحب نظران و نظريه
پردازان به اختصار توصيف كند.